روش شناسی رئالیسم در هنر (1)
فلاسفه اولین كسانی بودند كه بین رئالیسم ساده و رئالیسم انتقادی فرق گذاشتند. بر این اساس كه رئالیسم ساده به اشیا همان طور كه هستند مینگرد بیآنكه فرقی بین ظاهر خارجی و واقعیت اصلی آنها قائل شود. در صورتی كه انسان ـ حتی در تجربههای روزمرهء خود، توانایی درك حواس را ندارد، اشیای دور، از نظر حجم حقیقی كوچكتر، به نظر میآیند. مثلاً خط آهن به نظر میرسد كه به هم میرسند در حالیكه همیشه موازی هستند، تا آنجا كه از ظهور پدیدههای نظری در شناخت آغاز و به لزوم استفاده رئالیسم در نقد و بررسی قبل از تسلیم به آن انجامید.
پس این روش خود را با بقیهء معارف انسانی همانند كرد تا پذیرشی ساده برای اشیا بدون شناخت شرایط و پوششهایی كه آن را در برگرفته بودند بدون ادراك كافی از شرایط خود قابل پذیرش باشد. صفت انتقادی برای رئالیسم ـ به مفهوم فلسفی آن ـ آن را به تمثیل زندگی و آگاهی ژرف نزدیكتر، و به دور از حالت ادراك محوری كه مرحله اول را كامل میكند هماهنگ كرد.
بنابراین به بُعد فلسفی انتقادی رئالیسم، بُعدی اضافه میشود كه به طور همزمان دارای طیفی ادبی اجتماعی است و این مسئله به دیدگاه هنرمند، در جهان غرب از واقعیت برمیگردد.
ویژگی مشترك بین همه هنرمندان و نویسندگان جهان سرمایهداری ـ همان گونه كه «ارنست فیشر» میگوید، ناتوانی آنها از قبول واقعیت اجتماعی حول آنها و تسلیم به آن است.
و به رغم اینكه صدای همه نظامهای اجتماعی در هنر ـ چه آنها كه به آن شوریدهاند و چه آنها كه با آن كنار آمدهاند ـ است، با این حال ما، در سایه سرمایهداری همه هنرها را میبینیم كه موضعی معارض و انتقادی و سركش گرفتند. بیگانگی انسان با خود و وضعیت شدید لگدمال شدن او را در سایه این نظام هموار كرد، تا آنجا كه همه ثروتهای زمین را چون زالو میمكیدند و گرایش سودجویی و سوداگری در همهء جهان، به جایی رسید كه نیروهای خل ّاقه به درجهای از نفرت رسیدند كه ضد اوضاع حاكم سر به شورش برداشتند و بدینترتیب تمثیل آنها از واقعیت، رنگیـ اساساًـ انتقادی گرفت و از پنهانكاری و بیگناهسازی آن دور شدند.
ویژگی مشترك بین همه هنرمندان و نویسندگان جهان سرمایهداری ـ همان گونه كه «ارنست فیشر» میگوید، ناتوانی آنها از قبول واقعیت اجتماعی حول آنها و تسلیم به آن است. و به رغم اینكه صدای همه نظامهای اجتماعی در هنر ـ چه آنها كه به آن شوریدهاند و چه آنها كه با آن كنار آمدهاند ـ است، با این حال ما، در سایه سرمایهداری همه هنرها را میبینیم كه موضعی معارض و انتقادی و سركش گرفتند.
و چنانچه به محدودسازی نشانههای رئالیسم منتقدان تقلیدی غرب مراجعه كنیم آن كوتهنظریهای آشكار را در تصوراتشان میبینیم. تلاشی سخت در محصور كردن در زمانی معین میبینیم، با این همه درك ابعاد دیدگاه غرب را به ما میدهد بدون اینكه در محدودیتهای نظری توقف كنیم، به ابعاد ضعف آنها اشاره خواهیم كرد و چه بسا كه این امر در اساس به جنگ ایدئولوژیك معاصر باز میگردد كه به سطح زیباشناختی نیز منتقل شده است.
تعریفی كه بزرگان نقد رئالیسم به ما میدهند این است: «تمثیل موضوعی واقعیت اجتماعی معاصر» كه فاقد اشاره به عنصر انتقادی كه ریشهء رئالیسم امروز است، و فقط به وضعیت آن در روند تاریخی مقابل رومانتیسم میپردازند، سپس بنا به منظوری خاص به جداسازی این تعریف در ابعاد مختلف میپردازند، اینكه رئالیسم غلو كردن را در خیال و زیادهروی در توهمات بلندپروازانه ـ همچنین ـ به نظرشان ـ مجازی و نمادین بودن و اسلوبی تصفیهشده در سطح بالا كه به تجردگرایی و توهمگرایی یا فقط راهحلی لفظی با نقش و نگار میانجامد. این بدان معنی است كه رئالیسم به اساطیر اهمیت نمیدهد و عالم رۆیا را به هیچ میانگاردـ كه خواهیم دید این تعبیر مطلقاً غلط استـ نیز احتمال و آنچه را كه تصادفاً یكباره به وجود میآید انكار مینماید و از شگفتیها و عجایب استقبال نمیكند. همه اینها برای این است كه جامعه تصور خود را امروز بر اساس دنیای علم قرن نوزدهم بنا نهاده است. جهانی كه بر اساس علت و معلول استوار است، جهانی كه از معجزات و هر آنچه كه با ماوراء حسی مربوط میشود؛ حتی اگر انسان قادر به حفظ عقاید دینی خود باشد.
اگر رئالیسم از نظر اینان همه آن عناصری است كه بدون آنها زندگی یك شعر پوچ است را آن همه رد میكند و عناصر سلبی را وارد حساب میكند. مانند عناصر قبیح و موذی و كوچك و حقیر تا برای آنها میدانی مشروع باز كند و بازتاب به آن ادبیات جنسی و مرگ را كه پیش از آن از موضوعها محرمه بودهاند.
بدون شك این تصور مرحلهای برای رئالیسم خود مسئول سوء تفاهم در جهان غرب شده است و طبیعی است كه بزرگان هنر و ادب ما به این مسئله اهمیت نمیدهند اتهامی كه برخی از منتقدان به رئالیسم از قرن نوزدهم تاكنون به آنها میزنند مثل فلاسفه محدث ـ همان گونه كه بعضی از پژوهشهای تقلیدی كه مراحل تكاملی آن را نادیده گرفتهاند و خود را از حقیقت مهمی به تجاهل میزنند.
آن عملیات گزینشی رئالیسم بزرگ كه ادبیات سوسیالیستی جزئی از آن است ـ و به حق برتر از آن نیستـ نه فقط برابر در روند مذهبی مسئول است، بلكه نوآوران بزرگ غرب در حفظ ریشه اساسی آن با خلاصهای از تجارب هنری و زندگی ایفا كردند و به همین دلیل تقالید «رئالیسم انتقادی» هرگز قطع نشد، بلكه فقط در ابعاد و نامگذاریها متفاوت گردید.
بخش هنری تبیان
منبع:پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر / نویسنده:قاسم غریفی